راحیلراحیل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

The life In Me

هفته 35

راحیل عزیزم هفته 35 هم داره تموم میشه هر هفته داریم به لحظه دیدار نزدیک تر میشیم دارم مادر میشم ... هنوز باورم نمیشه هر روز که گهوارتو نگاه میکنم .. سعی می کنم تجسمت کنم راستی تا حالا بهت نگفتم ... ولی پیدا کردن اسم برات کار خیلی سختی بود کلی من و بابات کتاب اسم خریدیم و خوندیم تا بتونیم اسمت رو پیدا کنیم راحیل ، نام مادر حضرت یوسف بوده ... عمو کامرانت از تهران اومده ... متاسفانه نمی تونه تا اومدنت بمونه دیروز هم که عقد پسر عمه ات ، نوید ، بوده . من و بابات نرفتیم آخه برای من سخته که مسافرت برم . بابایی ات هم گفته از پیش من تکون نمی خوره :) تا بعد عزیزم
13 شهريور 1390

34

از آخرین باری که برات نوشتم زمان زیادی گذشته اسباب کشی و اینترنت Dailup باعث شدن که نتونم به اینترنت وصل بشم راحیلم ... الان تو هفته 34 هستیم و من و بابات بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم هرچی به دیدنت نزدیکتر میشم انگار زمان دیرتر میگذره هرچی نزدیکتر میشیم نگرانی ام بیشتر میشه تقریبا بیشتر شبا خواب زایمان رو میبینم راستی مامانی برات گهواره خریده ... و کلی چیزای دیگه هروقت وسایلاتو میبینم ... بیشتر دلم میخواد این هفته ها زودتر بگذره دیگه شبا نمی تونم راحت بخوابم ، آخه تو دیگه بزرگ شدی و خوابیدن سختتر شده دیگه سعی میکنم مرتب بیام و برات بنویسم
4 شهريور 1390

24 weeks and count down

سلام عزیزم میدونم ، این روزا کم دارم میام ... آخه وقتی مجبور بشی با dailup وصل شي همينه دیگه ... بگذریم دوباره تنهایی اومدم مسافرت . البته با بابایی اومدم ولی اون امروز صبح برگشت و منو خونه مامانی گذاشت .. رسیدیم به هفته 24 ... می بینی چقدر زود میگذره ؟ ... دو هفته دیگه 5 ماه هم تموم میشه ... چقدر ذوف میکنم وقتی حرکت می کنی ... انگار خودتم اینو فهمیدی ...  دلم برای دیدنت لک زده .... می دونستی ؟ ...
27 خرداد 1390

Travel

من کلا خیلی اهل سفر زمینی نیستم عزیزم ... ولی برای دیدن خاله و مامانی باید می رفت ... بابایت نیومد سفر خوبی نشد ... چون باباییت نبود ... منو تنها فرستاد بهرحال خاله خانمو دیدم ... حالش خوب بود ... دستش که شکسته بود بهتر شده بود همه اونجا بودن ، خاله ها ، دایی ها ، مادربزرگ و پدربزرگ ... همه اومدن دیدنش  به نفع من شد که همه رو با هم دیدم خوب عزیز دلم ، دیگه از هفته 21 چیزی نمونده و یواش یواش وارد 22 میشیم  فعلا خبر دیگه ای نیست ، تا بعد عزیز دلم    ...
8 خرداد 1390

Happy Mother's Day

امروز روز مادره عزیز دلم  من امسال قراره مادر بشم ، نمی دونی چه حس خوبیه عزیزم با وجود همه نگرانی ها و مسولیت های که این اسم بوجود میاره خیلی خوشحالم این اس ام اس رو زن عموت برای فرستاد: انواع روش های خودکشی : مرگ موش ، طناب دار ، قرص خواب ، پرش از بلندی ، رفتن زیر قطار ، اما همه آقایان زن گرفتن را انتخاب می کنند ، مرگی آرام ، مطمئن ، تضمینی ، تدریجی  ، روز زن مبارک  منکه خیلی خوشم اومد ، به همه مادرهای نی نی وبلاگ روز مادر رو تبریک میگم Let every day be a dream we can touch Let every day be a love we can feel Let every day be a reason to live   ...
3 خرداد 1390

In law's

دیشب با بابایی رفتیم خونه باباش اینا  تا دیر وقت اونجا بودیم شامم اونجا خوردیم ، عمه ماریه ات سالاد اولویه درست کرده بود ... امروز هم خبری نیست ، جز اینکه با هر حرکت تو کلی ذوق می کنم ...  انگار ارتباطمون واقعی تر شده  چند روز بود هوس زردآلو کرده بودم ، بالاخره بابایی امروز برام زردآلو خرید کلی ذوقیدم  اینم برای بابایی امروز روز آخر هفته 20 و از فردا وارد هفته بیست یکم میشیم    ...
2 خرداد 1390

!Fish

سلام به عزیز دل مامان  چطوری مامانی؟ خوبی؟ دیروز مامانیم با آقا امید (شوهر خاله ام) ماهی فرستاده ... الهی مامانم ... همش میگه کسی اونجا پیشت نیست (البته خاله الهام هست ولی مثل اینکه کسی حسابش نمیکنه  ) هر وقت کسی میاد حتما باید یه غذا درست کنه بفرسته  آدم هر چقدر هم ادعای مستقل بودن و این جور حرف ها رو داشته باشه ، همینکه خونوادش پیشش نباش  متوجه میشه دوری و غربت یعنی چی  در هر صورت کار امروزم کمتر شد و ناهار ماهی داریم  .. البته خودم پای کامپیوتر کلی کار دارم باید لیست بیمه های بابایی رو آماده کنم بزنم رو سی دی  اشتهام نسبت به اغلب غذاها برگشته ، البته هنوزم وقتی گوشت می خورم ، میگم مزه...
1 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به The life In Me می باشد