راحیلراحیل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

The life In Me

ما آمدیم

بالاخره بعد از غیبتی طولانی با عکس های جدید راحیل برگشتم. دخترم دیگه بزرگ شده ، سر سفر غذا میشینه و اصرار داره که خودش تنهایی غدا بخوره  تفاوت بین رنگ آبی با بقیه رنگ ها رو یاد گرفته .. متاسفانه چند روی بود که مریض بود ولی الان خوشبختانه خوب شده  خواستم عکس های بیشتری بذارم ولی آپلود نمیشه ... بعدا میزام ... ماشالله یادتون نره  ...
25 آذر 1391

و اما بعد .....

راحیل در حال میوه خوردن لباس جدید راحیل شیرین کاری جدید راحیل خانوم راحیل خانوم دیگه داره یکسالش تموم میشه . از وقتی راه رفتن یاد گرفته دیگه یکجا نمیشینه و همش در حال راه رفتن و فضولیه ... دخترم دو تا دندون بیشتر نداره ....  عروسی عمه ماریه بود تو هفته گدشته ... کلی دخترم برای خودش رقصید  ...  ماشالله یادتون نره ... ...
30 شهريور 1391

عکس های جدید

باز هم با تاخیر ..    دور ماندن از دنیای تکنولوژی این مسایل رو هم داره دیگه این عکسها رو به خاطر خاله ریزه یعنی سها خانوم گذاشتم..   این لباس عید رو مادربزرگ راحیل فرستاده ... دو کلمه جدید یاد گرفته ... همش میگه نه .. هرچی بهش بگی میگه نه ! اگه چیزی بده بهت میگه ده . البته چیزی به کسی نمیده فقط دراز میکنه طرفت بعد سریع برش میداره  ...
2 شهريور 1391

عکس های جدید!

این لباس رو خودم براش دوختم   راحیل در تمندان راحیل و کلاه داداشش راحیل بعد از شاه توت خوردن راحیل در باغ زردآلو راحیل و داداشش راحیل در حال بای بای راحیل و آینه         ...
16 تير 1391

اومدیم دیدن مادر بزرگ

بار چند روز تعطیل شد و ما اومدیم دیدن مادربزرگ ... 8 ماهت دیگه تا فردا تموم میشه و وارد 9 ماهگی میشی ... با هم رفتیم دریا       ...
14 خرداد 1391

هفته ای که گذشت ...

با سلام ... خبرها که خیلی زیاده ... طبق معمول دیر اومدم ... چه کنیم دیگه خوب راحیل خانونم. این یکی دوهفته خوب مشغول سفر بودی هاااا... دوهفته قبل باهم رفتیم زاهدان . من کار اداری داشتم عمو کامرانت هم که قرار بود از تهران بیاد در ضمن برای عروس دوماد( عمه ماریه و دومادش) باید خریدهای عقد انجام میشد. بعد برگشتیم خونمون ... بعد عقد عمه ماریه ات بود  روز بعدش همه با هم رفتیم چابهار  یه 4 روزی اونجا بودیم .. بعد پسر عمومی بابات (خدابیامرزتش)که تو ای سی یو بستری بود فوت کرد . رفتیم مراسم اونو شرکت کردیم ... و بالاخره بعد از یک هفته و اندی این ور و اون ور رفتن برگشتیم خونه مون خیلی سرمون شلوغ بود نه؟؟؟ اینم دخمل ...
10 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به The life In Me می باشد