راحیلراحیل، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

The life In Me

!Fish

سلام به عزیز دل مامان  چطوری مامانی؟ خوبی؟ دیروز مامانیم با آقا امید (شوهر خاله ام) ماهی فرستاده ... الهی مامانم ... همش میگه کسی اونجا پیشت نیست (البته خاله الهام هست ولی مثل اینکه کسی حسابش نمیکنه  ) هر وقت کسی میاد حتما باید یه غذا درست کنه بفرسته  آدم هر چقدر هم ادعای مستقل بودن و این جور حرف ها رو داشته باشه ، همینکه خونوادش پیشش نباش  متوجه میشه دوری و غربت یعنی چی  در هر صورت کار امروزم کمتر شد و ناهار ماهی داریم  .. البته خودم پای کامپیوتر کلی کار دارم باید لیست بیمه های بابایی رو آماده کنم بزنم رو سی دی  اشتهام نسبت به اغلب غذاها برگشته ، البته هنوزم وقتی گوشت می خورم ، میگم مزه...
1 خرداد 1390

Count down to 21

سلام عزیز دلم  دو روز دیگه هفته بیستم تموم میشه و وارد هفته 21 میشی ... این روزا انگار خیلی دیر میگذره   ...  یعنی از وقتی که دارم هفته به هفته شمارش میکنم روزا کندتر میگذره ... تکون خوردناتو خیلی کم احساس می کنم ، دکتر گفت عادیه به 5 ماه برسی دیگه خوب احساسشون میکنی ... نمی دونی منو بابایی چقدر منتظر اومدنت هستیم ... هفته پیش رفتم فروشگاه لوازم بچه .. ولی از چیزی خوشم نیومد  می دونم وقت داریم هنوز ولی خیلی دلم می خواست برات خرید کنم ... مامانی (مامانم) برات پاپوش خریده   کلی ذوقیدم وقتی خاله الهامت بهم دادشون خوب هر چی باشه تو نوه اولی و همه سر ذوقند که برات خرید کنن دایی سلیمانت گفته ...
31 ارديبهشت 1390

Iam Back

خیلی وقت میشه ایجا نیومدم ...  مساله ویار واقعا می تونه ناراحت کننده بشه .... ولی برای خاطر تو عزیزم همه چیز قابل تحمله  باورم نمیشه وارد هفته ی 20 شدی ... داری یواش یواش بزرگتر میشی و واقعی  تر هفته پیش رفتم سونو ، دکتر گفت تا اینجا همه چیز به خوبی پیش رفته و تو صحیح و سالمی هر کاری کرد نتونست جنسیتت رو مشخص کنه ... پاهات رو بسته بودی ... به قول دکتر عجب بچه باحیایی  جنسیتت مهم نیست عزیزم ، تنها چیزی که برای من و بابات مهمه ، اینه که سالم باشی .... امروز حس خرید کردن دارم . شب با بابات میرم کمی برات خرید کنم .... ...
27 ارديبهشت 1390

Beautiful bébé

زیبای من نمی دونی چقدر خوشحالم که می دونم تو ، تو وجودم هستی ... چقدر این لحظات کند میگذره تازه 19 روز گذشته ... هنوز شکل نگرفتی ... هنوز صدامو نمیشنوی از الان دارم خودمو برای اومدنت اماده می کنم بابات میگه من مادر خیلی خوبی میشم ... ولی هنوز زوده ... باید خودمو اماده کنم چندتا کتاب از اینترنت خریدم ... روانشناسی کودک ... بازی با کودک ... آرامش نوزاد  و یک سی دی موسیقی که با هم گوش بدیم ... میگن برای آرامش و تقویت حافظه مفیده .... دوست دارم در بهترین وضعیت رشد کنی ... و طوری تو رو تربیت کنیم که فرزند سالم و صالحی باشی ... فعلا مساله کار رو منتفی کردم تا تمام وقتم معطوف به تو باشه و البته بابات  :D  ...
19 بهمن 1389

Posetive

چهاردهم بهمن که آزمایش دادم خیلی دلهره داشتم ... یعنی اگه مثبت نبود چی ؟ ... باباتم می دونست که خیلی ناراحت میشم اگه مثبت نشه ...  هشت شب برای  گرفتن جواب رفتیم آزمایشگاه ... بابات با قیافه غمگین اومد و گفت جواب رو بهت نشون نمی دم .. باز تو فاز ناراحتی میری ... خیلی ناراحت شدم .. جواب رو از دستش که گرفتم ... یه لبخند شیطنت آمیزی زد .... بله جواب مثبت بود و رسما در تاریخ 14 بهمن 89 وجود تو ثبت شد .  ...
17 بهمن 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به The life In Me می باشد